خاطرات
رفتی و در دل من ماند به جای عشقی الوده به نومیدی و درد نگهی گمشده در پرده اشک حسرتی یخ زده در خنده...
رفتی و در دل من ماند به جای عشقی الوده به نومیدی و درد نگهی گمشده در پرده اشک حسرتی یخ زده در خنده...
چگونه است حال من، با غم ها می سازم، باکنایه ها می سوزم، به آدم هایی که مرا شکستند!!!!! مادر عزیزم! با آنها چه کنم؟ آره راست میگی می گذارم و می گذرم ... با...
تقدیم به مادر قلمم راست بایست! واژه ها ...گوش به فرمان قلم! همگی نظم بگیرید مودب باشید! صاحب شعر عزیزی است به نام ...
دوستان لازم دیدم عکس ارسالی دوست عزیزم علی را تقدیم کنم به خانواده جان باختگان حادثه سقوط هواپیمای ایرا...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت می شد کاش بودی تا سر برروی شانه های مهربانت می گذاشتم و درهایم را به گوش تو می رساندم بدون تو زندگی برایم عذاب است بدون تو این خانه دیگر صفایی ندارد. دومین سالگرد عادله نریمانی و کلیه کادر پرواز ه...
دو سال پیش بود که هواپیمای آنتونوف 140 در نزدیکی فرودگاه مهرآباد سقوط کرد و ما عزیزانمان را از دست دادیم یاد و خاطرشان بخیر،چه کسی فکر می کرد این اتفاق اینقدر ساده در کنارمان اتفاق بیفتد لازم دانستم یادآوری کنم تا فاتحه ای برای عادله نریمانی و کلیه کاد...
جهت شنیدن موزیک اینجا کلی...
دومین سالگرد عادله عزیز تسلیت باد دست تقدیر او را از باغ زندگی جدا کرد و جز مشتی خاک چیزی برای ما باقی نگذاشت هنوز به یادش اشک می ریزیم تا شاید آرام گیریم و با حضور یاران رفتنش را باور کنیم.
ﻣﺎﺩﺭ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﭘﺪﺭ ، ﺟﺮﺍﺕ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﻫﺮ ﺁﯾﻨﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺍﺵ ﮔﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﯿﻦ ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﻭ ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﻫﺎ ﯾﺦ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﻕ ﺩﯾ...
دغدغهء روزمره ام ، بودن توست ! نفس کشیدنت .. ایستادنت .. خندیدنت .. "مــــــــــادرم" تو باشی و خدا دنیا برایم بس است ...
مادر، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا. آنگاه که مادر، گهواره را تکان میدهد ، عرش خدا به لرزه درمیآید. و همهی فرشتگان سکوت میکنند تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند: لالای...
نبودنِ تــو فقط نبودنِ تو نیست نبودنِ خیلی چیزهاست... کلاه روی سَرمان نمیایستد! شعر نمیچسبد... پول در جیبمان دوام نمیآورد! نمک از نان رفته!!! خنکی از آب............. " ما بیتو فقیر شدهایم " مادر....
بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر مادرم و رفتن به بیرون خوش بود اکنون بزرگ شده ام مادرم را می خواهم , نه برای گرفتن گوشه چادرش می خواهمش که با گوشه چادرش اشکهایم را پاک کنم. نه اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود ! شاید آرام بگیرد با بوی خوش چادر...
میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی .. اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت .. ولی چند لحظه بعد ... شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت...
امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم این اشک های من از سردلتنگی است دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت کاش بودی... امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم می دانم جای تو خوب است وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند ...